قصه ی درد.....
درسوگ چشمه،رود رها درد می کشد
از یاد خاک کرب و بلا درد می کشد
در تکیه بسکه سینه و زنجیر می زندد
پیراهن سیاه عزا درد می کشد
سرهای روی نیزه نشسته به یک طرف
هم قلب کودکان آبله پا درد می کشد
وقتی که پشت حضرت انسانیت شکست
حقا غرور ما و شما درد می کشد
باید گریست زین غم و ماتم که از ستم
قلب عزیز آل عبا درد می کشد
از درد خود ننالد و نالد برای مشک
کز تیر ،جان مشک مرد وفا درد می کشد
وقتی که تیر آهوی چشم ترا گرفت
آگه نبود که پشت اخا درد می کشد؟؟
ازداغ گوش ، خون به دل گوشوارهاست
احساس و مهر و عاطفه ، وا ، درد می کشد
گفتید : چونکه دین پیمبر(ص) بپا شود
پس جای تیر و تیغ و نیزه ، کجا درد می کشد؟
شد زنده گرچه دین خداوند ازاین قیام
روح – نعوذبالله – خدا درد می کشد
لب های خشک و ضربت چوب و نگاه ها
ای وای من که تشت طلا درد می کشد
زینب که خطبه خوان به اسیری رود به شام
قلبش برای خاطر ما درد می کشد
زین ماتمی که دیده زمانه زاشقیا
جان زمان ، زمین و سما درد می کشد
از این مصیبتی که برآل رسول رفت
حتی وجود درد وبلا درد می کشد
همراه زینب است به ((لبیک یاحسین))
شیعه ، دلش ، زواقعه تا درد می کشد
*******ملتمس دعای عاقبت بخیری : مهدی زکی زاده قریه علی********
کلمات کلیدی: